پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

پرنیان

یلدای مدرسه

فردا شب یلدا بود و مدرسه براتون جشن گرفته بودند.  شما هم اصرار که من میخوام تنبک بزنم و باید مامان هم همراهم باشه. من هم با مدرسه صحبت کردم و نیمساعتی دیر رفتم. و با شما همراه شدم.   کلی تشویق شدی و به همه می گفتی سری بعد میخوام ارگ بزنم😁 ...
29 آذر 1402

آموزش حرف ن

امروز حرف ن رو یاد گرفتید و همگی با یک عدد نان و یک ستاره روی پیشونیتون به خونه اومدید.  گفتی توی شهر الفبا نانوا نداشتند تا اینکه یه نانوای هندی اومده داخل شهر و یه خال توی پیشونیش داشته باید غذای نونی درست میکردیم تا با نانی که شما آوردی،  نوش جان کنید.  ...
25 آذر 1402

به نام مادر

امروز نوشتن مادر رو یاد گرفتی. 😍 و با یک برگه به خونه اومدی و گفتی مامان برات سوپرایز دارم.برگه رو که باز کردم نوشته بودبه نام مهربانترین انسان روی زمین🤩 ناخودآگاه اشکهام جاری شد مامانی توی ذهنم اومد. چون همزمان شده بود با بیماری شما.  تازه از بیمارستان مرخص سده بودی،  شرایط من هم که خاص بود و مامانی اومده بود کمک ما.  با اینکه از پا درد به سختی راه می رفت ولی کل خونه رو برامون مرتب کرده بود و چند مدل غذا درست کرده بود که وقتی میرن،  چند روز من راحت باشم.  خدا همه پدر و مادرها رو برای بچه ها حفظ کنه❤ ...
20 آذر 1402

تولد هفت سالگی

جمعه ۵ آبان بود و تولد هفت سالگی شما.  تصمیم گرفتیم تولدت رو با هم کلاسیهات بگیریم.  بعد از کلی پرس و جو بالاخره خانه بازی شادیانه رو پیدا کردیم که خانواده بچه ها راحتتر باشند و به شماها هم بیشتر خوش بگذره.  شنبه قبلش من برای مادرها کارت دعوت رو فرستادم و از همون روز بچه ها هر روز بهت تبریک می گفتند و برات تولد می خوندند ...
11 آذر 1402
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنیان می باشد